روز ششم زندگی پسرم و بدترین روز زندگی مامانی
امروز بدترین روز زندگیم بود آخه مجبور بودیم تو را توی این دستگاه لعنتی بذاریم.24 ساعتی که توی این دستگاه بودی واسه من 24 سال گذشت . وقتی تو اون تو میخوابیدی اشک از چشمام سرازیر میشد و نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم آخه دلم داشت میسوخت ، اما تو انگار خیلی خوشت میومد ، تخت میگرفتی میخوابیدی اونجا.الهی مامان فدات بشه. ...
نویسنده :
مهتاب مامان اشکان
10:16